Alone For Ever
مهسا همه ی زندگیم بود...دیگه تنها شدم..
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید امررضا هستم 18 ساله این وبلاگ رو درست کردم برای هر کس که تنهاست... اي کاش اصلا نبودي و نمي آمدي ومن بودم و مانند گذشته… خسته ام , خسته اي غبار گرفته و بغض در گلو مانده… خدا را شکر براي در آغوش کشيدن زانوانم مانده… خسته ام خدااااا !! خوشحال میشم همراهیم کنید

پيوندها
❤ طلایه ❤
takstarandherfriends
پیش پیش
Alone girls
نادیا
تنهام گذاشت
عشق
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Alone For Ever و آدرس 4lone.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 79
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 201
بازدید ماه : 199
بازدید کل : 10266
تعداد مطالب : 61
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
amirreza

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 10 مهر 1392برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : amirreza

معلم عصبي دفتر را روي ميز کوبيد و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پايين انداخت و خودش را تا جلوي ميز معلم کشيد و با صداي لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانيت شقيقه هايش مي زد ، به چشمهاي سياه و مظلوم دخترک خيره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تميز بنويس و دفترت رو سياه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو مياري مدرسه مي خوام در مورد بچه ي بي انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم… مادرم مريضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق ميدن… اونوقت ميشه مامانم رو بستري کنيم که ديگه از گلوش خون نياد… اونوقت ميشه براي خواهرم شير خشک بخريم که شب تاصبح گريه نکنه… اونوقت… اونوقت قول داده اگه پولي موند براي من هم يه دفتر بخره که من دفترهاي داداشم رو پاک نکنم و توش بنويسم…

اونوقت قول مي دم مشقامو تمييز بنويسم…

معلم صندليش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشين سارا …

و کاسه اشک چشمش روي گونه خالي شد …

خیلی دوس دارم این متنو گریه

 
شنبه 6 مهر 1392برچسب:, :: 19:9 :: نويسنده : amirreza

سلام خجالتی

چند روز دیگه تولد مهساس...

خیلی دوس دارم بهش تبریک بگم اما نمیدونم چه جوری گریهگریه

ای خدا...گریه

فقط یه نشونی ازش دارم اونم همون جاییه که همیشه با هم قرار میذاشتیم گریه

تا الان 1000 دفعه اونجا رفتم اما اصلا پیداش نکردم

یاد خاطراتو  نبودنش میوفتم خود به خود اشکم میاد گریه

این همه اشک ریختم چه فایده داشت مگه برام مهسا شد گریه

دستم حس تایپ کردن رو نداره

مهسا گریه